شیطان و فرشته درون من

  • ۰
  • ۰

اعتراف

الان که اینجا نشستم کلی‌ کار انجام نداده دارم، کلی‌ درس نه خونده دارم.

به لاک‌های صورتی‌ دستم دارم نگاه می‌کنم که کنده شدن اما حوصله رفتن به سالن و درست کردنشون ندارم. 
شاید دلم بخواد مدتی‌ لاک نزنم، فکر کنم الان ۸ ساله که دست‌های من بدون لاک نبوده. 
دلم به شدت گرفته اما آرومم، از آینده ترس دارم. از حرفهای که الان می‌خوام بزنم میترسم، اعتراف کردن خیلی‌ قدرت می‌خواد.
شاید اصلا کسی‌ اینجا نخونه اما همین حس خواند شدن منو به شک میندازه که زبان باز کنم یا نه...
چند وقت پیش دنبال دکور داخلی‌ آپارتمان بود و توئه اینترنت دنبال عکس و ایده بودم، وقتی‌ آپارتمان‌هایی‌ که توئه شهر‌های بزرگ میدیدم، خودمو توشون حس می‌کردم، یک زن جوان و موفق که تنها زندگی‌ می‌کنه. خیلی‌ ترس داشت که تورو نمی‌دیدم توئه هیچ عکس تورو نمیتونستم به عنوانه هم خونه ببینم. 
خوشحالم مراسم خواستگاری چند ماهی‌ عقب افتاده، به این وضعیت راضیم، تو هم باشی‌ هم نباشی‌. 
دلم می‌خواد دختر بابام بمونم، دلم می‌خواد تنها بمونم، من همون زنیم که خودم زندگیمو می‌سازم. با این که همی‌ اون آپارتمان‌ها خالی‌ بود، با این که زندگی‌ توشون نبود، اما شاید بعد از این همه سال تنهایی‌ زندگی‌ کردن دیگه نتونم با کسی‌ شریک بشم. 
از گفتن این حرفا میترسم، 
از این که روزی بخوام بچه دار شم میترسم، 
از بچه بدم میاد، 
من خیلی‌ خودخواه شدم
امروز باید خودمو وزن می‌کردم اما از وزنه ترسیدم، شاید پس‌فردا شاید فردا
از شما پنهون نباشه، دلم نمیخواد آدم به تله بدم، دلم می‌خواد همین که هستم بمونم، 
وقتی‌ میبینم توئه این سنّ، خیلی‌‌ها بچه دارن، خیلی‌‌ها عروسی کردن، دلم براشون میسوزه، 
یعنی‌ می‌شه عروسیو تا دو سال دیگه کش بدم؟ یعنی‌ می‌شه؟
می‌دونم یک روز باید بین خودم و تو کسیو انتخاب کنم، اما من هر دو را می‌خوام. 
  • ۹۴/۰۴/۳۱
  • afsane didar

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی