چند وقتی میشود که در کتاب خانه نزدیک محل سکنتمون درس میخونم. چند وقت پیش دختر یکی از همسایه همون دیدم که مشغول به درس خوندن بود. شروع به صحبت کردیم که چی میخونی کجای در چه وضع هستیم. باید بگم که کلا ما با هم ارتباط نداریم، نمیدونم تقصیر کی هست من اونو تحویل نمیگیرم یا اون منو؟ یا شاید فکر میکنه از من کمتر هست که به من نزدیک نمیشه. یا کلا من خیلی تحویل نمیگیرم؟
از محوطه ساکت اتاق اومدم بیرون که با مامانم حرف بزنم، وقتی برگشتم تو، دیدم یک نامه کوتاه روی کتابم نوشته که افسانه عزیز من خیلی به کمکت نیاز دارم که برای ادامه تحصیل بهم راهنمایی کنی، این شماره من لطفا هر وقت وقت داشتی بهم زنگ بزن.
اگه افسانه قدیم بودم، حتما زنگ میزدم که آره الان پاشو بیا. به زور میخواستم بهش کمک کنم و همی اطلاعاتمو در اختیارش بدم. اما حالا که من افسانه قدیم نیستم، یک اس بهش دادم که این شماره من هر موقع خواستی بهم خبر بده هماهنگ میکنیم.
از اون جریان ۲ هفته میگذره و خانوم خبر ندادن.
خوشحالم که دیگه مثل قدیم خودمو نمیکشم برای مردم، ساده میرم ساده میام.
- ۹۴/۰۴/۲۴
تو هم فک نکن با این کارت مثلا سنگین نشون دادی...
(::::::
..تناقض!!!! مثلا چی...
تو هم برو همون افسانه ایده ال باش..
انقد قدیم و جدید نکن...
اصن به من چه!!!!! خخ